عشـــــق تلـــــــــخ خدایا عشقی که بهم دادیو ازم پس گرفتیــــــــ بی قرار نمی دانم چرا دل بی قرارم همیشه گـوئیا در انتظـارم
بــرای دیـدن چشـم قشنگت دو چشمم را به ساعت می سپارم
نمیدانـم چـرا تــا دیـدن تـو به سختی لحظه ها را میشمارم
نمی بینم تــو را چند روزی سرم را روی زانــو می گذارم
و یـا در خلوت تنهائـی خـود دلم را می دهم دست سه تارم
من و تنهایی و یک قاب خالی و آن را پیش رویم می گذارم
که تا شاید به افسون مـدادت درونش شاخه ای مــریم بکارم
تو گفتی بی قراری شرط عشق است و ایــن را مــن به خاطر می سپارم
نمی دانم تو می دانی که من هم بــرای دیــدن تـو بی قرارم ؟
نمـی دانم فقط می دانم این را تورا همچون اهوار دوست دارم
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
فدای مهربونیات چه میکنی با سرنوشت
جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه
ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه
از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه
دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا یا من و پیشت برسون
فدای تو! نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم
حقیقت رو واست بگم به آخر خط رسیدم
رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی
نمی دونی چه قدر دلم تنگه برای دیدنت
برای مهربونیات نوازشات بوسیدنت
بعدش خبر میدن بیا که داره دوستت میمیره
چادر شب لطیف تو از روت شبا پس نزنی
تنگ بلور آب تو یه وقت ناغافل نشکنی
رفتیم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شدیم
از وقتی رفتی آسمونمون پر کبوتره
تو رفتی و من غریب شدم چه دنیای عجیبیه
مگه نگفتی همه جا ماله منی تا همیشه
دلم واست شور می زنه این دل و بی خبر نذار
تو رو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نذار
وداع می روم خسته و افسرده و زار فروغ فرخزاد گل مریم گل مریم برای دیدنت دیوانه خواهم شد نگاهم کن که از بوییدنت دیوانه خواهم شد
تو می خندی به احوال پریشانم ولی من هم از این گونه نمک پاشیدنت دیوانه خواهم شد
مرا دیوانه می بینی و مغرورانه می خندی نمی دانی از این خندیدنت دیوانه خواهم شد
میان این همه گل من که مریم را پسندیدم و می دانم که از بوییدنت دیوانه خواهم شد
تو زیباتر از آنی که بچینم برگهایت را نگاهت می کنم از چیدنت، دیوانه خواهم شد
همه گویند باید بوسه بر چشمان مریم زد تو می دانی که با بوسیدنت دیوانه خواهم شد
به اشک دیدگانم می نویسم دوستت دارم تو می خوانی و از فهمیدنت دیوانه خواهم شد
گل مریم دلم را بردی و خود نیز می دانی که با این گونه دل دزدیدنت دیوانه خواهم شد
گل مریم دو چشمانت گواهی می دهد روزی تو را می چینم و با چیدنت دیوانه خواهم شد سمیع زاده عشق بدون مرز
داستان در مورد سربازیست که بعد از جنگیدن در ویتنام به خانه بر گشت. قبل از مراجعه به خانه از سان فرانسیسکو با پدر و مادرش تماس گرفت بابا و مامان " دارم میام خونه، اما یه خواهشی دارم. دوستی دارم که می خوام بیارمش به خونه پدر و مادر در جوابش گفتند: "حتما" ، خیلی دوست داریم ببینیمش پسر ادامه داد: چیزی هست که شما باید بدونید. دوستم در جنگ شدیدا آسیب دیده. روی مین افتاده و یک پا و یک دستش رو از دست داده. جایی رو هم نداره که بره و می خوام بیاد و با ما زندگی کنه
متاسفم که اینو می شنوم. می تونیم کمکش کنیم جایی برای زندگی کردن پیدا کنه نه، می خوام که با ما زندگی کنه پدر گفت: پسرم، تو نمی دونی چی داری می گی. فردی با این نوع معلولیت درد سر بزرگی برای ما می شه. ما داریم زندگی خودمون رو می کنیم و نمی تونیم اجازه بدیم چنین چیزی زندگیمون رو به هم بزنه. به نظر من تو بایستی بیای خونه و اون رو فراموش کنی. خودش یه راهی پیدا می کنه
در آن لحظه، پسر گوشی را گذاشت. پدر و مادرش خبری از او نداشتند تا اینکه چند روز بعد پلیس سان فرانسیسکو با آنها تماس گرفت. پسرشان به خاطر
سقوط از ساختمانی مرده بود. به نظر پلیس علت مرگ خودکشی بوده. پدر و مادر اندوهگین، با هواپیما به سان فرانسیسکو رفتند و برای شناسایی جسد
.پسرشان به سردخانه شهر برده شدند. شناسایی اش کردند. اما شوکه شدند به این خاطر که از موضوعی مطلع شدند که چیزی در موردش نمی دانستند
...پسرشان فقط یک دست و یک پا داشت. با جدیدترین مطالب و عکس های جدید و به روز نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب &autostart=1&autoreplay=1&showtime=1&volume=100&volumecolor=0xBE7FAB&equalizercolor=0xBE7FAB&theme=violet" /> نويسندگان موضوعات پيوندها تبادل لینک هوشمند |
|||
|